شعر و ادب
بهترين ها را براي شما انتخاب كرده ايم

صفحه قبل 1 صفحه بعد

یه روز گاو پاهاش میشکنه دیگه نمی تونه بلند شه
کشاورز دامپزشک میاره ..
دامپزشک میگه :
" اگه تا 3 روز گاو نتونه رو پاش وایسته گاو رو بکشید "
گوسفند اینو میشنوه و میره پیش گاو میگه :
" بلند شو بلند شو "
گاو هیچ حرکتی نمیکنه ...
روز دوم باز دوباره گوسفند بدو بدو میره پیش گاو میگه :
" بلند شو بلند شو رو پات بایست "
باز گاو هر کاری میکنه نمیتونه وایسته رو پاش
روز سوم دوباره گوسفند میره میگه :
" سعی کن پاشی وگرنه امروز تموم بشه و نتونی رو پات وایسی دامپزشک گفته باید کشته شی "
گاو با هزار زور پا میشه ....
صبح روزبعد کشاورز میره در طویله و میبینه گاو رو پاش وایساده از خوشحالی بر میگرده میگه :
" گاو رو پاش وایساده ! جشن میگیریم ... گوسفند رو قربوني كنيد ... "

نتیجه اخلاقی :  خودتون رو نخود هر آشی نکنید !



ارسال توسط اميد علي اسكندرپور

صفحه قبل 1 صفحه بعد

http://www.naabrestaurant.com/ghazaye_rouh/wp-content/uploads/2008/10/1337033464_a3a68ef729_b.jpg


زاهدی گوید: جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد

 

 
اول:ه
 

 

 مرد فاسدی از کنار من گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد .
 

او گفت ای شیخ خدا میداند که فردا حال ما چه خواهد بود!


دوم:ه
مستی دیدم که افتان و خیزان راه میرفت به او گفتم قدم ثابت بردار تا نیفتی .
گفت تو با این همه ادعا قدم ثابت کرده ای؟!

سوم:ه
کودکی دیدم که چراغی در دست داشت گفتم این روشنایی را از کجا اورده ای ؟
کودک چراغ را فوت کرد و ان را خاموش ساخت و گفت :
تو که شیخ شهری بگو که این روشنایی کجا رفت؟!!


چهارم:ه
چهارم زنی بسیار زیبا که درحال خشم از شوهرش شکایت میکرد .
گفتم اول رویت را بپوشان بعد با من حرف بزن.


گفت من که غرق خواهش دنیا هستم  چنان از خود بیخود شده ام که از خود خبرم نیست
تو چگونه غرق محبت خالقی که از نگاهی بیم داری؟

 



تاریخ: دو شنبه 22 مهر 1392برچسب:جواب تکان دهنده !!!؟؟؟,
ارسال توسط اميد علي اسكندرپور

صفحه قبل 1 صفحه بعد

ramazan

روزی با یکی از افراد که به صورت ظاهر ، چهره‌ی مقدس مآبانه داشت درباره‌ی ظهور امام زمان(عج)، صحبت می کردیم از جمله‌ به ایشان گفتم ما باید مردم را به یاد امام زمان(عج) بیندازیم و برای فرج آن حضرت دعا کنیم.

او دست خود را روی گلویش نهاد و گفت: امام زمان بیاید و سرما را بزند؟(العیاذ بالله) من خیلی دل‌شکسته شدم و بغض گلویم را گرفت و با حالت گریه به منزل رفتم و در مظلومیت امام زمان(عج) اشک زیادی ریختم و حتی غذا هم نتوانستم بخورم.

تا اینکه تقریبا بین خواب و بیداری امام زمان(عج) را در حالی که محزون بودند دیدم، درهمان  حال آن حضرت سه مرتبه(درباره جمله ای که آن شخص گفته بود که آقا بیاید و سر مارا بزند) فرمودند:

«تهمتم می زنند،تهمتم می زنند،تهمتم می زنند»

 
آه که چقدر باید ما بی معرفت و دور از حقیقت باشیم و درباره‌ی امام مهربانی که خداوند به او لقب رحمه للعالمین (رحمت است برای جهانیان) (در حدیث معتبر لوح حضرت زهرا(س) خداوند به امام عصر(عج) لقب رحمه العالمین داده است) داده است این طور حرف بزنیم و موجب دوری مردم از آن حضرت و ترساندن آنان از ظهور مقدسش گردیم و در نتیجه حق را زیر پا گذاشته و ظالم به آل محمد(ص) و مستحق لعنتی شویم که در زیارت عاشورا می گوییم:«اللهم العن اول ظالم…» یعنی خدایا اولین کسی که حق محمد و آل محمد را زیر پا گذاشت و آخرین افرادی که تا این لحظه چنین کرده اند را لعنت کن. زیرا وقتی آن بزرگوار را این چنین خونریز و بی رحم معرفی کردیم از آخرین کسانی هستیم که به حق آن حضرت ظلم نموده و سزاوار لعنت و نفرین مومنین و خاندان عصمت(ع) خواهیم شد.

به نقل از کتاب راهی بسوی نور




ارسال توسط اميد علي اسكندرپور

صفحه قبل 1 صفحه بعد

پسرک و دخترک مشغول بازی بودند...

پسرک یک سری کامل تیله داشت و دخترک چندتایی شیرینی با خودش داشت.

پسر به دختر گفت : من همه تیله هامو بهت میدم؛ در عوض تو همه شیرینیهات رو به من بده !

دختر کوچولو قبول کرد اما پسر کوچولو بزرگترین و قشنگترین تیله رو یواشکی واسه خودش برداشت و بقیه رو به دختر کوچولو داد...!

اما دختر کوچولو در کمال صداقت و طبق قولی که داده بود تمام شیرینیهایش را به پسرک داد... 

آن شب دختر کوچولو با آرامش تمام خوابید و راحت خوابش برد  ولی پسر کوچولو نمی توانست بخوابد ، چون به این فکر می کرد که همانطور که خودش بهترین تیله اش را یواشکی پنهان کرده شاید دختر کوچولو هم مثل او مقداری از شیرینیهایش را قایم کرده و همه شیرینی هایش را به او نداده ...!!!

نتیجه داستان :

عذاب وجدان همیشه متعلق به كسی است كه صادق نیست اما آرامش سهم كسی است كه صادق است...

لذت دنیا متعلق به كسی نیست كه با آدم صادق زندگی می كند بلکه آرامش دنیا سهم كسی است كه با وجدان صادق زندگی میكند...




ارسال توسط اميد علي اسكندرپور

صفحه قبل 1 صفحه بعد

این داستان کوتاه را در وبلاگی ایتالیایی چاپ شده است. در ضمن این داستان نمره ۸۲ از ۱۰۰ را گرفته .



ادامه مطلب...
ارسال توسط اميد علي اسكندرپور

صفحه قبل 1 صفحه بعد

فرشتگان نگهبان بر روی زمین برای خداوند از مردی بنام اولینوس که در امپراتوری قدیم روم زندگی می کرد خبری بردند به این مضمون که اولینوس مهربان در همه ۴۷ سال زندگیش نه به کسی بد کرده و نه هیچ گاه نا امید و گرسنه ای را از خود رانده است او آنقدر خوب اس که تقاضا می کنیم او را قدرتی مافوق انسانهایدیگر عطا کنید......



ادامه مطلب...
ارسال توسط اميد علي اسكندرپور

صفحه قبل 1 صفحه بعد

رشتيها جزء اولين ايرانيها بودن كه به دختراشون اجازه رفتن به مدرسه و تحصيل دادن..
اولین داروخانه شبانه روزی ایران(داروخانه کارون) و اولین خانه سالمندان و معلولین



ادامه مطلب...
ارسال توسط اميد علي اسكندرپور

صفحه قبل 1 صفحه بعد

روزی یک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را به یک ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آن جا زندگی می کنند چقدر فقیر هستند . آن ها یک روز و یک شب را در خانه محقر یک روستایی به سر بردند .
در راه بازگشت و در پایان سفر ، مرد از پسرش پرسید : نظرت در مورد مسافرت مان چه بود ؟
پسر پاسخ داد : عالی بود پدر !....

پدر پرسید : آیا به زندگی آن ها توجه کردی ؟
پسر پاسخ داد: فکر می کنم !
پدر پرسید : چه چیزی از این سفر یاد گرفتی ؟
پسر کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت : فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آن ها چهار تا . ما در حیاط مان فانوس های تزئینی داریم و آن ها ستارگان را دارند . حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود اما باغ آن ها بی انتهاست !
در پایان حرف های پسر ، زبان مرد بند آمده بود . پسر اضافه کرد : متشکرم پدر که به من نشان دادی ما واقعأ چقدر فقیر هستیم !




ارسال توسط اميد علي اسكندرپور
آخرین مطالب

صفحه قبل 1 صفحه بعد

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 193
بازدید دیروز : 13
بازدید هفته : 206
بازدید ماه : 193
بازدید کل : 43726
تعداد مطالب : 325
تعداد نظرات : 176
تعداد آنلاین : 1

Alternative content



استخاره آنلاین با قرآن کریم